اطلاعات مربوط به قهرمانان را به تدریج مطالعه کنید، و سپس به پرسشنامه پایین صفحه پاسخ دهید و جایزه دریافت کنید! 👈 جوایز مسابقه: ایرپاد، پاوربانک، فلاسک هوشمند
امیرِ استشهادیون: شهید عباس دوران
عباس همیشه در فکر مردم بی بضاعت بود. در فصل تابستان به سراغ کشاورزان و باغبانان پیری که ناتوان بودند و وضع مالی خوبی نداشتند می رفت و آنان را در برداشت محصولشان یاری می کرد. زمستانها وقتی برف می بارید پارویی برمی داشت و پشت بامهای خانه های درماندگان و کسانی را که به هر دلیل توانایی انجام کار نداشتند، پارو می کرد. به خاطر دارم مدتی قبل از شهادتش، در حال عبور از خیابان سعدی قزوین بودم که ناگهان عباس را دیدم. او معلولی را که هر دو پا عاجز بود و توان حرکت نداشت، بر دوش گرفته بود و برای اینکه شناخته نشود، پارچه ای نازک بر سر کشیده بود. من او را شناختم و با این گمان که خدای ناکرده برای بستگانش حادثه ای رخ داده است، پیش رفتم. سلام کردم و با شگفتی پرسیدم: -چه اتفاقی افتاده عباس؟ به کجا می روی؟ او که با دیدن من غافلگیر شده بود، اندکی ایستاد و گفت: -پیرمرد را برای استحمام به گرمابه می برم. او کسی را ندارد و مدتی است که به حمام نرفته.
پدرِ صنعت موشکی: شهید حسن طهرانی مقدم
رفته بودیم روسیه که یه موشک خیلی پیشرفته رو تحویل بگیریم.ژنرال روسی گفت این موشک رو دیگه نمیتونید از روش بسازید. ژنرال خندید و گفت این فناوری فقط در اختیار روسیهس. میگه نگاش کردم و گفتم اینم میسازیم. بازم خندید...وقتی برگشتیم تهران خیلی تلاش کردم نمونه اون موشک رو بسازم اما به دَرِ بسته میخوردم. تا اینکه سه روزِ تمام تو حرم امام رضا متوسل شدم به آقا تا راهی به ذهنم برسه. روز سوم احساس کردم عنایتی شد. سریع رفتم تو دفتر نقاشی دخترم شروع کردم به نقاشی کردن اون طرحی که به فکرم اومد. وقتی تو تهران عملیش کردم دیدم از مدل روس هم بهتر در اومد.
بهشتیِ جنگ: شهید حسن باقری
خبرنگار روزنامه جمهوری بود و در لباس یک سرباز وارد جبهه شد. در طول دو سال حضورش در جنگ، تبدیل به یک استراتژیست نظامی و طراح جنگ شد! با دید موشکافانه یک خبرنگار به مسائل اطلاعاتی ورود می کرد. اوقواعد جنگ را تغییر داد. حاج قاسم سلیمانی دربارهی او چنین گفته است: «حسن واقعاً یک رهبر بود. تعبیرم این است که او بهشتیِ جنگ بود؛ یعنی همان نقشی که مرحوم بهشتی برای انقلاب و امام داشت، حسن باقری همان نقش را برای جنگ و جبهه داشت. او پرورشدهندهی همهی ما بود.»
بنّایِ عارف: شهید عبدالحسین برونسی
طرف با یک موتور گازی آمد جلوی در مسجد. سلام کرد. جوابش را با بیاعتنایی دادم. دستانش روغنی بود و سیاه. خواست موتور را همان جلو ببندد به یک ستون، نگذاشتم. گفتم: اینجا نمیشه ببندی عمو. با نگرانی ساعتم را نگاه کردم. دوباره خیره شدم به سر کوچه. سه، چهار دقیقه گذشت و باز هم خبری نشد. پیش خودم گفتم: مردم رو دیگه بیشتر از این نمیشه نگه داشت؛ خوبه برم به مسئول پایگاه بگم تا یک فکری بکنیم. یک دفعه دیدم بلندگوی مسجد روشن شد و جمعیت صلوات فرستادند! مجری گفت: نمازگزاران عزیز در خدمت فرمانده بزرگ جنگ حاج عبدالحسین برونسی هستیم که به خاطر خرابی موتورشان کمی با تأخیر رسیدهاند.
مالکِ اشتر: شهید مصطفی چمران
مي گفتند "چمران هميشه توي محاصره است." راست مي گفتند. منتها دشمن مارا محاصره نمي کرد. دکتر نقشه اي مي ريخت. مي رفتيم وسط محاصره، محاصره را مي شکستيم و مي آمديم بيرون. ... دکتر نيست. همه پادگان را گشتيم، نبود. شايعه شد دکتر را دزديده اند. نارنجک و اسلحه برداشتيم رفتيم شهر. سرظهر توي مسجد پيدايش کرديم. تک و تنها وسط صف نماز جماعت سني ها. فرمان ده پادگان از عصبانيت نمي توانست چيزي بگويد. پنج ماه مي شد که ارتش درهاي پادگان را روي خودش قفل کرده بود، براي حفظ امنيت.
سید شهدایِ دفاع مقدس: شهید ابراهیم همّت
ایشان لباس پوشید و رفت و دفترچه [یادداشتهای شخصیاش] را جا گذاشت. تا برگردد من بیکار بودم. دفترچه را باز کردم. چندتا نامه داخلش بود که بچههای لشکر برای او نوشته بودند. یکیشان نوشته بود: من سرِ پل صراط جلوی تو را میگیرم. سه ماه است توی سنگرم نشستهام به عشق رؤیت روی تو. نامههای دیگر هم شبیه این. وقتی حاجی برگشت گفتم: تو همین الان باید بروی. گفت: نه. رفتم اتفاقاً تلفن از طرف بچههای خودمان بود. بهشان گفتم امشب نمیآیم. گفتم: نه حتماً باید بروی همین الان. حاجی شروع کرد مسخره کردن من که ما بالاخره نفهمیدیم بمانیم یا برویم؟ چه کنم؟ تو چه میخواهی؟ گفتم: راستش من این نامهها را خواندم. حاجی ناراحت شد. گفت اینها اسراری است بین من و بچهها. نمیخواستم اینها را بفهمی. بعد سرتکان داد و گفت: تو فکر نکن من این قدر آدم با لیاقتی هستم. این بزرگی خود بچههاست. من یک گناهی به درگاه خدا کردهام که باید با محبت اینها عذاب پس بدهم. گریهاش گرفت و گفت: وگرنه من کیام که اینها برایم نامه بنویسند. خیلی رقت قلب داشت و من فکر میکنم این از ایمان زیاد او بود»
حرِّ انقلاب: شهید شاهرخ ضرغام
در آبادان به دیدن دوستم که کار او به دست آوردن اخبار مهم از رادیو تلویزیون عراق بود رفتم. تا مرا دید گفت: یازده هزار دینار چقدر می شه!؟ با تعجب گفتم: نمی دونم، چطور مگه!؟ گفت: الان عراقی ها در مورد شاهرخ صحبت می کردند! با تعجب گفتم :شاهرخ خودمون! فرمانده گروه پیشرو؟! گفت: آره حسابی هم بهش فحش دادند. انگار خیلی ازش ترسیده اند. گوینده عراقی می گفت: این آدم شبیه غول می مونه. اون آدمخواره هر کی سر این جلاد رو بیاره یازده هزار دینار جایزه می گیره!!
شیرِ کوهستان: شهید مهدی خندان
اقداماتی که شهید مهدی خندان برای عشایر و بومیان منطقه در جهت نجات از دست اشرار و دشمن انجام داده بود، از او یک فرد سرشناس و محبوب در منطقه ساخته بود. این رابطه هنوز هم بین برخی از خانوادههای منطقه و خانواده شهید خندان وجود دارد. او علاوه بر عبادت و راز و نیاز با خدا و مداحی، با خلق خدا نیز رابطه خوبی داشت، همراهی او با دوستان و خوش مشربی وی سبب شده بود دوستان و حتی مردم منطقهای که در آنجا خدمت کرده بود این شهید بزرگوار را دوست داشته باشند و به وی احترام خاصی بگذارند. خندان در جبهه غرب و در کردستان، چنان رشادت و شهامتی از خود بروز میدهد که لقب «شیر کوهستان» دریافت میکند، بطوری که ضد انقلاب در کردستان، برای سرش جایزه تعیین میکند.
سردار فاتح خیبر: شهید مهدی زینالدین
شهید زین الدین در میان بسیجی ها از محبوبیت عجیبی برخوردار بود. بچه ها وقتی او را در کنار خود می دیدند، گاه با شور و هلهله می دویدند دنبالش، آن وقت سر دست بلندش می کردند و شعار « فرمانده ی آزاده...» را سر می دادند و به این ترتیب ، از جان گذشتگی خود را به فرمانده شان اعلام می کردند. دوستی می گفت : « یک بار پس از چنین قضایایی که آقا مهدی به سختی توانس خودش را از چنگ بچه های بسیجی خلاص کند، با چشمانی اشک آلود نشسته بود به تأدیب نفس. با تشر به خود می گفت: مهـــدی! خیال نکن کسی شده ای که این ها این قدر به تو اهمیت می دهند. تو هیـــچ نیستی، تو خــاک پــای بسیجیانی... همین طور می گفت و آرام آرام می گریست!»
گردانِ تک نفره: شهید عبدالرسول زرّین
تک تیرانداز دفاع مقدس که طی دوران جنگ به قدری در دل دشمن وحشت انداخت که از طرف بعثی ها به "صیاد خمینی" معروف شد! شهید زرین بهترین تک تیرانداز ایران و یکی از ۱۰ تک تیراند از برتر تاریخ جهان است؛ طوری که این شهید توانسته رکورد ۷۲۰ تیراندازی موفق را به ثبت برساند. او پس از آن که به تنهایی توانست تپه ای را که یک گردان از پس آزادسازی آن برنیامده بود تصرف کند از جانب سردار شهید حاج حسین خرازی به عنوان گردان تک نفره لقب گرفت.
فاتح خرمشهر: شهید احمد کاظمی
وقت سخن با احمد ناخودآگاه آدم را به یاد خرازی می انداخت، به یاد همت می انداخت، حیای احمد آدم را به یاد آن انسان پر از حیای جنگ می انداخت، لذا امروز كه احمد را از دست دادیم انگار یك یادگار از همه یادگاران جنگ را از دست داده ایم، آن كسی كه از همه ارزشهای جنگ نشانه ای در خود داشت از دست داده ایم، به همین دلیل هم پیوسته خودش را محاسبه می كرد، پیوسته خودش را سرزنش می كرد، پیوسته بی قرار بود، در مسئولیت با لبخند و گل استقبال شد و هر كجا از مسئولیت خارج شد (در سنگری به سنگری) با اشك بدرقه شد، لشكر ۸ نجف را ترك کرد و مردم كردنشین كردستان را از انزوا خارج ساخت، پس از آن به نیروی هوایی رفت، وقتیكه می خواست خارج شود، شما دیدید تكه هایی از این فیلم را با اشك و غم دوستانش بدرقه شد. شخصیتی مثل احمد کاظمی، تأثیرات یک فرمانده لشکر که فقط خرمشهر را آزاد کرد، نبود، پرورش فضایی بود که امروز ۱۷ سال از جنگ می گذرد اما هر روز این نام، نام بسیجی فرهنگ جنگ و توجه به آن در جامعه ما ضروری تر به چشم می خورد و احساس می شود.
علمدار خمینی: شهید حسین خرازی
دست راستش قطع شده بود در عملیاتها کار کردن با دست چپ را شروع کرد، از زمانی که دست راستش قطع شد تا زمانی که به شهادت رسید، به هیچ کسی اجازه نداد کارهایش را انجام بدهد و به او علمدار خمینی گفتند. "...وقتي ميرويد قرارگاه تداركات بگيريد،مهمات بگيريد،دروغ نگوييد،آمار اشتباه ندهيد. هرچه توي انبار داريد بگوييد. من نميخواهم اين بچههاي مردم غذاي شبهه ناك بخورند. اگر آمار اشتباه داديد در جنگيدن آنها اثر ميگذارد. وقتي تيربار دشمن معبر را به رگبار ميبندد فقط خداست كه ميتواند بچهها را به سنگرهاي دشمن برساند. اگر مهمات آرپيجي را بيش از سهم خودتان گرفتيد،بسيجي به جاي اين كه آن را به تانك بزند توي هوا شليك ميكند. آتش منطقه را ميبيندو بر سدر دل او حاكم ميشود. شماوظيفه شرعي خود را انجام دهيد. خدا بقيه كارها را درست ميكند.»
مسیح کردستان: شهید محمد بروجردی
در يک عمليات، مثل هميشه پيشاپيش نيروها بود و پا به پاي بقيه کمک مي کرد تا اين که پايش شکست و مجبور شدند پايش را گچ بگيرند. نياز شديدي به او بود. بروجردي هم اين را درک مي کرد و با وجود اين که پايش توي گچ بود، راضي به ترک منطقه نشد. هر چه اصرار کرديم که برو، استراحت کن و به عمليات نيا، فايده اي نکرد. مي گفت: «من حتماً بايد بيام و در کنار شما و کنار پيشمرگان و مردم کردستان باشم.» او جوانمردِ از خود گذشته اي بود که در راه اسلام از هيچ خدمتي دريغ نکرد. پس از توطئه ضدانقلاب بروجردی به غرب کشور رفت و در آزادسازی انجا نقش مهمی داشت. بروجردی را خدا چنان حیاتی بخشیده بود که در میان مردم راه برود و با نورانیت خود، آنها را زندگی بخشد؛ به همین دلیل لقب شهید بروجردی «مسیح کردستان» شد.
شیر صحرا: شهید حسن آبشناسان
حسن آبشناسان، به دلیل کارهای دلیرانه و نبوغ نظامیاش در میان همرزمان و فرماندهان به «شیر صحرا» مشهور شد. شهيد حسن آبشناسان در سال ۱۳۵۴ همراه تيم منتخب ايران در مسابقات بينالمللي ورزش نظامي تكاوران كوهستان ارتش هاي منتخب جهان در اسكاتلند شركت كرد و به مقام اول دست يافت. پس از گذشت مدتي به خاطر رعايت نظم و پاكيزگي از طرف داور مسابقات تقديرنامه دريافت كرد. ظاهرا آبشناسان هنگام كوهنوردي در مسابقات مزبور آشغالهاي سر راه خود را از زمين بر مي داشت و در آشغالداني میريخت. ميجر اسكاتلندي كه همراه آبشناسان كوهنوردي میكرد به او میگويد شما يك افسر ارشد هستيد چرا اين كار را ميكنيد؟ حسن در پاسخ به او میگويد: من مرد كوهستان هستم. حيف است اين طبيعت زيبا و اين محيط زيست آلوده باشد.
سلمان ارتش: شهید علی صیاد شیرازی
یک روز در یکی از قرارگاه های صیاد از من پرسید: «فلانی! میزان شرکت رزمنده ها در نماز جماعت به چه صورت است؟» گفتم: «اکثر رزمنده ها در نماز جماعت ظهر و عصر و مغرب و عشاء شرکت می کنند، ولی تعداد شرکت کنندگان در نماز جماعت صبح کم است.» ایشان گفت: «به همه اعلام کن که فردا قبل از اذان صبح در حسینیه حاضر باشند.» و من این کار را کردم. صبح همه در حسینیه حاضر شدند و صیاد بلند شد و گفت: «برادران! شما به دستور من که یک سرباز کوچک جبهه اسلام هستم، قبل از اذان صبح در حسینیه حاضر شدید، ولی به امر خدا که هر روز صبح با صدای اذان، شما را به نماز جماعت می خواند، توجه نمی کنید!» این کار خیلی حاضران را تحت تاثیر قرار داد.
حبیب: شهید قاسم سلیمانی
حاج قاسم ما را برد سنگر کمین و گفت: اینها عراقی هستند. اگر دل و جرأت داری، برویم اون سمت. گفتم: سردار بریم. من با حاج قاسم و زارع منصوری حدود ساعت ۱۰شب بود، رفتیم آنجا و در صف عراقیها نشستیم. غذا گرفتیم و خوردیم. چند تا لودر آنجا بود. حاج قاسم به من گفت: تو که رانندهی لودر هستی، میتونی یکی از این لودرها رو برداری؟ گفتم: نه! مگه میشه؟! گفت: امکانش رو خدا برامون درست میکنه. رفتم دیدم یکی از دستگاهها صفر هست و هنوز بیلش هم زمین نخورده. برگشتم به حاجی گفتم: یکی از دستگاهها خوبه؛ ولی بقیه نه. گفت: برو چک کن روغن و آبش رو. گفتم: بله داره، ولی سوئیچ نداره. گفت: تو کیسه آخر پشت سر صندلی سوئیچ هست. رفتم برداشتم و روشن کردم. حاج قاسم خودش کنارم نشست و گفت: حرکت کن! از خاکریز اول و دوم که گذشتیم به خاکریز سوم که رسیدیم، شلیک دشمن شروع شد و متوجه شدند. صبح روز بعد رادیو لندن اعلام کرد که قاسم سلیمانی آمد عراق یک دستگاه لودر برداشت و برد از همان موقع شدیم رانندهی مشهور.
دریادار: شهید عبدالله رودکی
نگاه خاص و راهبردی شهید رودکی نقش تعیین کنندهای در دفاع مقدس، شکل گیری یگانهای غواصی و شناوری و ساماندهی جبهه مقاومت ایفا نمود و از همیاران سیدین حزب الله لبنان (سیدعباس موسوی و سید حسن نصرالله) بود که امروز جبهه مقاومت از برکت اندیشهها و تاکتیک های ابداعی او بهره مند و برای تربیت شدگانش راهگشا و پیش برنده است.ایشان با اینکه طراح سازمان رزم و عملیات نوین نیروی دریایی سپاه بود، برای تسلیح و تجهیز شناورهای تندرو به راکت اندازها و موشکهای هدایت شونده و راه اندازی پدافند هوایی و شکل گیری هسته اولیه جبهه مقاومت، تلاشهای موفقیت آمیزی انجام داد ، از روی اخلاص و نیت پاکی که داشت هیچگاه خود را بانی این ابداعات نوین معرفی ننمود
نگران نباش! سوالات به ترتیب نیستن و محدودیت زمانی هم ندارن!
راستی خوشحال میشیم در کنار هم برای شناسوندن این قهرمانها به بقیه تلاش کنیم😁☝️ اگر دوست داشتی روی لینک بالا بزن و آمادگیت رو برای قدم گذاشتن تو این عرصه اعلام کن! ما هم باهات تماس میگیریم و توضیحات لازم رو میدیم!